از چه بگویم از
روزگاری سرد
که با آه و گریه ای
داغ تر از گدازه هامی سوزد
یا از انسانی تنها
که با شاخه گلی پوسیده
با اشک چشمانش کویر
خشکی را سیراب میکند
از چه بگویم که نارفیقی
پشت چهره ای زیباست
با خنجری نوک تیز
چگونه زندگی کند انسان عاشق
وقتی عشق مرده است
وقتی حتی خاطره ها نیز
به سادگی گذشتن ثانیه ها
از یاد میرود...
امشب دعایی کردم
واسه دل شکستم
گفتم خدانگاه کن
ببین تنهانشستم..
دعا نکردم این بار
که برگردی کنارم
تورفتی ازپیشمو
کاریم باهات ندارم
حالا اینجا تنها موندم
از غم وغصه هم نخوندم
خدارو شکر تا حالا
چشم انتظارتم نموندم
روز غریب و تنهایی ست
روزی که دل گرفت واشک می ریخت
تاب وتوانم رسیده به پایان
حالم خراب است ودلم تنها در این میان
فاصله میان ما یک چیز است
راه دوروچشمان من خیس است
ای کاش میرسید آن روز زود
که بمانم کنار تو من هرروز
بی هدف میگردم از هوای دلت
آرزویم فقط گرفتن دستانت
کاش اینجا کنار من بودی
کاش همیشه تا ابد مال من بودی