فرصتی نیست برای من وتو
که از شبی غریب برسیم به صبح زیباوقشنگ
فاصله بین منو تو یک سپیدار بلند
قلبهامان نزدیک دست هامان خالی
چشم هامان دریا پر شد ازاشک جدایی
روزگاری سرد قلب مارا دزدید
مهربانی گم شد
لحظه هامان اکنون لحظه ی تنهایی ست
نگاهی بکن به این دنیا به این آسمان به این شهر
به این روزگار به این عشق تلخ
به اشکی که در گوشه چشم هر عاشقی ست
به خاک افتاده در زیر پای آدمی ست
نگاهی بکن عمر ما میرود
در این بین فقط عشق ما ماندنیست
فقط از روی عادت
این نامه رو نوشتم
اینکه دوست داشتم و
هیچوقت تنهات نذاشتم
فکر روزای رفته
روزای تلخ وخنده
روزای بی ادعا
که رفته برنگشته
فکر خودم که خستم
کنج اتاق تو تنهاییم نشستم
حرفم بوده عاشقی
اما دلمو شکستن
تویی که میگی حرفم همش دروغه
کاشکی میدیدی بی تودنیام
برام مثل زندونه