تواین بغض نفس گیر دل من
تو این تاریکی وسکوت امشب
تواین مرداب سرد بی کسی ها
تمام پیکرم در حال مرگ است
تمام آرزوهایم فنا شد
تمام زندگیم مانند یک برگ خزان شد
به رنگ زرد به رنگ خشکسالی
که تنها بانسیمی خرد میشد..
چرا درحسرت دیدن بمانم
چرا با بی کسی ها من بخوانم
برای دیدنش ای کاش میشد پر بگیرم
ولی افسوس هنوز روی زمینم
هنوزم باورم دیدار با توست
هنوزم گریه هایم با خیالت بی امان جاریست
تمام عمر من بیهوده طی شد بدون تو بدون باور یک لحظه بودن در کنارت
ساعتای بی رمق میان میرن
دلتنگیای همیشگی میان اما هیچوقت نمی رن
انتظار برای من یه عادته با تو بودن تو خیالم واسه من یه فرصته
دل من خسته شده ازین خیال کاش بشه با تو باشم فقط یه بار